گویند مرا چو زاد مادر
پستان به دهان گرفتن آموخت
شبها بر گاهواره ی من
بیدار نشست و خفتن آموخت
دستم بگرفت و پا به پا برد
تا شیوه راه رفتن آموخت
یک حرف و دو حرف بر زبانم
الفاظ نهاد و گفتن آموخت
لبخند نهاد بر لب من
بر غنچه گل شکفتن آموخت
پس هستی من ز هستی اوست
تا هستم و هست دارمش دوست
ایرج به زبان ساده و روان شعر می سرود و قطعات او از واژگان و گفتارهای عامیانه برخورداراست. او با شوخیهای نیش دار، هزلیات و ریشخندها وضعیت اجتماعی ایران و بخصوص اسارت زنان را به باد انتقاد میگیرد. ایرج با ادبیات اروپا نیز آشنا بوده ودر اشعار خود ازآنها بهره گرفته است
ایرج میرزا در سال ۱۲۵۲ در تبریز متولد شد. وی نتیجه ی فتحعلی شاه قاجار بود. پدر و جد او هر دو شعرای متوسطی بودند و ایرج طبع شعر را از آنها به ارث برد، ولی در این فن بر آنها و صدها شاعر زمان خود برتری یافت
ایرج، فارسی و عربی و فرانسه را در تبریز آموخت و منطق را به هم درسی پسر امیرنظام حسن علی خان گروسی، نزد مسیو لامبر فرا گرفت.شانزده ساله بود که ازدواج کرد و سه سال بعد همسر و پدرش درگذشتند و ادارهی امور خانواده به گردن او افتاد و ناچار به خدمات درباری و دولتی روی آورد
وی پس از تحصیل بدستور امیرنظام گروسی بسمت معاونت و مدیری مدرسه ٔمظفری در تبریز مشغول شد؛ ایرج میرزا علاوه بر معاونت این مدرسه، مدیریت ماهنامهی «ورقه» یا «ارگان دارالفنون تبریز»، که نخستین نشریهی دانشجویی ِ شهر تبریز بود را نیز عهدهدار بود
ایرج میرزا از همان ابتدای جوانی که هنوز پدرش زنده بود، شعر میگفت و تازه قدم به نوزدهمین سال زندگی گذاشته بود که از طرف ولیعهد مظفرالدین میرزا، سرودن و خواندن قصاید سلام و اعیاد به او واگذار شد و به لقب امیرالشعرایی ملقب گردید.
در سال 1275 با امین الدوله به تهران آمد و پس از چندی عازم اروپا شد. پس از بازگشت از اروپا از طرف پیشکار آذربایجان ، ریاست اطاق تجارت به او سپرده شد .پس از مشروطه نیز در مشاغل مختلف دولتی از جمله وزارت کشور و در سمت فرماندار آباده و معاونت استانداری اصفهان به کار مشغول شد
بعلت انتحار فرزند ارشدش جعفرقلی میرزا تهران را ترک گفت و بسمت معاونت مالیه به خراسان رفت .بعد از آن رفته رفته از کار کناره گرفت .ایرج با این که هر دم در اندیشهی پیدا کردن شغل بود، تا آخر عمر نتوانست شغلی که معیشتش را تامین کند برای خود بیابد. شاعر ارجمند ایران کارمند عالیرتبهی دولت، که نزدیک به سی سال در دستگاه اداری کار کرده بود اکنون آخرین سالهای زندگی خود را با فقر و پریشانی میگذرانید. موضوع محرومیتهای مادی در اشعار آن زمان وی به خوبی پیداست. شاعر از سرنوشت خود شکایت نمیکند و تنگدستی خود را گواه پاکدامنی و خدمت صادقانهی خود به کشور و مردم میشمارد و به بینیازی خود افتخار میکند و با این همه گاهی بر عمر تلف شده و بیهوده از دست رفته افسوس میخورد. پسرش در این باره میگوید: «گاهی که پدر به ذکر سرگذشت ایام جوانی خود میپرداخت، از سیمای گرفتهی او به خوبی معلوم میشد با آن که روزگاری موافق مقصود نداشته ولی با یادآوری خاطرههای جوانی بر روزگاران گذشته اسف میخورد و با آه و حزن مخصوصی این شعر خود را آهسته آهسته زمزمه میکرد:
یاد ایام جوانی جگرم خون میکرد
خوب شد پیر شدم کمکم و نسیان آمد
سختی و نابسامانی زندگی، سرانجام سلامت مزاج او را برهم زد، تا آن که در ۲۲ اسفند ماه ۱۳۰۴ هَ. ش . ساعتی به غروب مانده در اثر سکتهی قلبی درگذشت و در مقبرهی ظهیرالدوله به خاک سپرده شد
طبع من این نکته چه پاکیزه گفت
سهل بود خوردن افسوس مفت
مردم این ملک ز که تا به مه
هیچ ندانند جز احسنت و زه
هرکسی اندر غم جان خودست
فارغ از اندیشه ی نیک و بدست
بعد که مردم ، همه یادم کنند
رحمت وافر به نهادم کنند
زانچه پس از مرگ برایم کنند
کاش کمی حین بقایم کنند
دل به کف غصه نباید سپرد
اول و آخر همه خواهیم مرد
ايرج از شاعران دوره تجدد ادبی ايران است. مجموعه کامل اشعارش پس از مرگ او در تهران به چاپ رسيد
زندگی ادبی این شاعر دارای دو مرحله بود؛ در مرحله اول که دوران جوانی ایرج بود. وی در قالب قصیده به ستایش رجال و خوشآمد و تهنیت پرداخت؛ ولی در مرحله دوم که مصادف با دوران پختگی شاعر بود، از شاعر درباری بودن کناره گرفت و با پشت سرگذاشتن تجربیات ارزنده و جهانبینی تازهای که در اثر سفر اروپا و کسب معرفت و کمالات به دست آورده بود، مسائل و مضامین تازهای در دنیای شعرش پدیدار شد و سبک جدیدی به وجود آورد. بیشتر اشعار موجود در دیوان او نیز که دارای اعتبار ادبی والاییاند در این دوره سروده شدهاند. ایرج در سیاق کلام بسیار سادهگرا و سادهنویس بود. او در اشعار خود از کلمات زبان محاورهای بهره گرفت. با کمک ایرج زبان شعر به لحاظ واژگان محاورهای، بسیار غنی و پرمایه شد
قدرت نفوذ و سیطره شعر ایرج میرزا در بین اقشار متفاوت جامعه حیرتآور است. از شاعر و وزیر و سیاستمدار تا روحانی و مردم عادی. ایرج در شعر خود زبان ادیبانه را به زبان متداول عامیانه نزدیگ ساخته و متعهد است که بیانش ساده باشد تا همه مردم آن را بخوانند و بفهمند
شعر ایرج، ویژگیهایی دارد که نظام زبانی او را از نظامهای زبانی معاصرانش متمایز میکند. شعر او نه فقط از حیث تنوع معنایی، که از حیث ساختار جمله، کاربرد دستور زبان، کنش و واکنش واژهها، تصویرسازی و گاه نمادپردازی و کاربرد زیباییشناختی زبان در بین همعصرانش برجسته است..
کاربرد زبان عامیانه در شعر ایرج در سطح وسیعی صورت میگیرد که غالباً ً آن را با نوعی طنز و شوخی درمیآمیزد:
هی بتابد سبیل و سازدُ پز
در کند پیش این و آن قنپُز
ایرج بااینکه زبان محاوره او در اطراف طنز دور میزد، اما در درون آشفتگی خاطر و خیال دارد. در مقدمه عارفنامه میگوید:
دلم زین عمر بیحاصل سرآمد
که ریش عمر هم کمکم درآمد
گهی دندان به درد آید گهی چشم
زمانی معده میآید سر خشم
قطعات دل مادر، هدیه ی عاشق، مثنوی زهره و منوچهر، مثنوی عارف نامه از آثار ایرج میرزا هستند. زهره و منوچهر مثنوی عاشقانه ی ایرج میرزاست که از اسطوره ی ونوس و آدونیس در یونان تاثیر پذیرفته است
در بحث طنز و هزل شاید بتوان گفت بزرگترین ایراد بر این نوع شعر ایرج این است که در عین روانی و زیبایی و جذابیت همین هزل و طنز و ، دیوان وی را از دسترس عموم خارج کرده
این نکته را نیز نباید از یاد برد که ایرج خود دیوانش را گردآوری نکرده است و شاید اگر خود به این کار همت میگمارد بعضی از اشعار او چاپ نمیشد. بههر حال او ، شخصیتی موقر و آرام داشت. اما در پس شخصیتی آرام، هزالی چیره دست بود که در صورت لزوم دوست و دشمن از تیغ هزل او در امان نبودند. مثال واضح آن عارفنامه ایرج است. مثنوی عارف نامه در هجو عارف قزوینی سروده شده بود اما شاعر در این مثنوی با دیدی انتقادی به بیان مسائل اجتماعی و سیاسی نیز می پردازد. میشه گفت که عارف نامه معروف ترین اثر ایرج میرزاست.
وشکواییه دوستانه ای هم داره ازملک الشعرای بهار با مطلع: ملکا با تو دگر دوستی ما نشود/ بعد اگر شد شده است، اما حالا نشود
او در قالبهای مختلف از جمله:غزل، قطعه، مثنوی، رباعی،و قصیده طبع آزمایی کرده
از ویژگیهای اشعار آن دوران (بخصوص سرودههای ایرج میرزا) ستایش وطن، توصیف آزادی و حکومت ملی، تجلیل از کار و کارگر، قدرشناسی از دهقان، تحکیم بنیاد خانواده، پاسداشت پدر و مادر، شناسایی حقوق اجتماعی از جمله حقوق زنان، تشویق به سواد آموزی و فرهنگاندوزی و حتی آداب معاشرت و نظافت میباشد.
در شعر ایرج اندیشه های مجرد و عرفانی دور از ذهن و نقاط مبهم و تاریک وجود ندارد . سرچشمه افکار او حقایق موجود است با اشکال گوناگون آن او سعی میکند زندگی روزانه ایران معاصر را چنان که هست نمایش دهد . وی به هیچ دسته و حزبی وابسته نیست و خود را از دخالت مستقیم در امور سیاسی بر کنار میدارد . او نه مرد عمل بلکه شاعریست میهن پرست که ملیت خود را از صمیم قلب دوست دارد و نمیتواند شاهد بدبختی های کشور و ملت خود باشد
ايرج ميرزا را بايد يکی از معماران ادبيات نو کودکان ايران دانست. زيرا آگاهانه برای کودکان شعر سروده است. او مانند ديگر آغازگران اين راه، همچون مخبرالسلطنه هدایت ،در کنار آفرينش آثار ديگر به ادبيات کودکان می پرداخت.
پس از برپايی حکومت مشروطه وزارت معارف از شاعران خواست تا شعرهايی سازگار با وضعيت نو برای کتاب های درسی بسرايند. ايرج ميرزا، شعرهايی با درونمايه اخلاقي، بزرگداشت مقام پدر و مادر و گسترش ادب و ميهن دوستي، برای کتاب های درسی سرود. اين شعرها که زبانی ساده و روان داشتند، سالها برای آموزش کودکان در کتاب های درسی به چاپ رسيدند. قطعاتی مانند ما که اطفال اين دبستانيم، گويند مرا چو زاد مادر، پسر رو قدر مادر بدان از جمله اين شعرها هستند. او همچنين شماری از حکايت ها و نوشته های شاعران فرانسوی از جمله قطعه روباه و کلاغ را به فارسی برگرداند و به شعر درآورد. از ايرج ميرزا ترجمه ای نيز به جای مانده است که تاريخ شواليه دنکيشت نام دارد. ایرج میرزا به زبانهای فارسی، ترکی، عربی و فرانسه تسلط داشت و تا حدودی نیز زبان روسی میدانست.
هان ای پسر عزیز دلبند
بشنو ز پدر نصیحتی چند
ز این گفته سعادت تو جویم
پس یاد بگیر هرچه گویم
می باش به عمر خود سحر خیز
وز خواب سحر گهان بپرهیز
اندر نفس سحر نشاطی است
کان را با روح ارتباطی است
در آینه خویش را نظر کن
پاکیزه لباس خود به بر کن
گر جامه گلیم و گرکه دیباست
چون پاک و تمیز بود زیباست
چون با ادب و تمیز باشی
پیش همه کس عزیز باشی
برگ سبز، سعدی
دیوان اشعار، غزلیات
چو تو آمدی مرا بس که حدیث خویش گفتم
چو تو ایستاده باشی ادب آن که من بیفتم
تو اگر چنین لطیف از در بوستان درآیی
گل سرخ شرم دارد که چرا همیشکفتم
چو به منتها رسد گل برود قرار بلبل
همه خلق را خبر شد غم دل که مینهفتم
به امید آن که جایی قدمی نهاده باشی
همه خاکهای شیراز به دیدگان برفتم
دو سه بامداد دیگر که نسیم گل برآید
بتر از هزاردستان بکشد فراق جفتم
نشنیدهای که فرهاد چگونه سنگ سفتی
نه چو سنگ آستانت که به آب دیده سفتم
نه عجب شب درازم که دو دیده باز باشد
به خیالت ای ستمگر عجب است اگر بخفتم
ز هزار خون سعدی بحلند بندگانت
تو بگوی تا بریزند و بگو که من نگفتم
برگ گل، صدا
مسعود سعد سلمان
دیوان اشعار، قصاید
با کوه گویم آنچه از او پر شود دلم
زیرا جواب گفتهٔ من نیست جز صدا
بحرم که هر چه یابد طبعم گهر کند
چون کوه که هر چه شنیدم صدا کنم
پروین
هر چه کنی کشت، همان بدروی
کار بد و نیک، چو کوه و صداست
مولانا
چندان دعا کن در نهان چندان بنال اندر شبان
کز گنبد هفت آسمان در گوش تو آید صدا
تا نقش خیال دوست با ماست
ما را همه عمر خود تماشاست
از باد چو بوی او بپرسیم
در باد صدای چنگ و سُرناست
اصل ندا از دل بود در کوه تن افتد صدا
خاموش رو در اصل کن ای در صدا آویخته
مثنوی
این جهان کوهست و فعل ما ندا
سوی ما آید نداها را صدا
این جهان کوهست و گفت و گوی تو
از صدا هم باز آید سوی تو
این صدا در کوه دلها بانگ کیست
گه پرست از بانگ این که/ گه تهیست
امیرخسرو دهلوی
می نالم و برای تو می ریزم آب چشم
این ناله من است بگو یا صدای آب
نظامی
شرف نامه
غنا ساز گنبد چو باشد درست
صدای خوش آرد به اوتار سست
وحشی
ناظر و منظور
چو گشتی بینوا برکش نوایی
فکن در گنبد گردون صدایی
بلند آوازه ساز از نو سخن را
نوایی نو ده این دیر کهن را
بیدل دهلوی
از صفای عارضت جان میچکدگاه عرق
وز شکستطرهات دلمیدمد جایصدا
-درمحفل ما ومنم، محو صفیر هر صدا
نمخورده ساز وحشتم، زیننغمههایترصدا
بیدل به خود تا زندهام صبح قیامت خندهام
کز شور نظم افکندهام درگوشهای کر صدا
حرفیست نیرنگ بقا، نشنیدهگیر این ماجرا
می نیست جز رنگ صداگر بشکنی جاممرا
دیگر صدای تیشهٔ فرهاد برنخاست
اینکوهسار داشت همان یک شرار و هیچ
سنگ هم گر واشکافی یار میآید برون
این صدا از بیستون و سعی فرهادم رسید
سعدی
گویی کدام سنگدل این پند نشنود
بر کوه خوان که باز به گوش آیدت صدا
خاقانی
گر ز غمم صد یکی شرح دهم پیش کوه
آه دهد پاسخم کوه به جای صدا
گر این فصل بر کوه خوانی همانا
که جز بارک الله صدائی نیابی
اوحدی
دیوان اشعار، غزلیات
گر چه زان ما گشتی، سر ما چه دانی تو؟
ور چه مات میخوانیم، این دعا چه دانی تو؟
اوحدی صفت با او هر چه گفتی آن بشنو
لیکن اندرین گنبد این صدا چه دانی تو؟
اوحدی، قصیده
عالم پر از خروش و صدای دل منست
لیکن ترا به گوش نیاید صدای دل
حافظ
ندای عشق تو دیشب در اندرون دادند
فضای سینه حافظ هنوز پر ز صداست
از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر
یادگاری که در این گنبد دوار بماند
عراقی
گر از جهان سخن سر تو برون افتاد
سزد، که راز نگه داشتن نه کار صداست
عراقی، ترجیع بند
طرب عشق مینوازد ساز
عاشقی کو؟ که بشنود آواز
هر نفس پردهای دگر ساز
هر زمان زخمهای کند آغاز
همه عالم صدای نغمه اوست
که شنید این چنین صدای دراز؟
راز او از جهان برون افتاد
خود صدا کی نگاه دارد راز؟
صائب تبریزی
نمیخلد به دلی نالهٔ شکایت من
شکست شیشه من بیصداست همچو حباب
نیفتم از صدا گر صد شکستم بر شکست آید
نیم چینی که از اندک شکستی از صدا افتم
هرچند بیصداست چو آیینه آب عمر
از رفتنش به گوش من آواز میرسد
شکست شیشهٔ دل را مگو صدایی نیست
که این صدا به قیامت بلند خواهد شد
بر سر کوی تو غوغای قیامت میبود
گر شکست دل عشاق صدایی میداشت
از پختگی است گر نشد آواز ما بلند
کی از سپند سوخته گردد صدا بلند؟
سنگین نمیشد اینهمه خواب ستمگران
گر میشد از شکستن دلها صدا بلند
فروغی بسطامی
گر دل از سنگ جفای تو ننالد چه کند
شیشه هنگام شکستن به صدا میآید
شهریار
صدای سوز دل شهریار و ساز حبیب*
چه دولتی است به زندانیان خاک نصیب
* حبیب در این شعر استاد حبیب سماعی هستند که از دوستان استاد شهریار بوده اند
سلمان ساوجی
مگر به ناله من نرم میشود، دل کوه؟
که میدهد به زبان صدا، جوابم را؟
اقبال لاهوری
زبور عجم
ای که ز من فزدوه ئی گرمی آه و ناله را
زنده کن از صدای من خاک هزار ساله را
جامی
هفت اورنگ
گفتن بسیار نه از نغزی است
ولوله طبل ز بی مغزی است
خم پر از باده تهی از صداست
چونکه تهی شد ز صدا پر نواست
گفتند در این سراچه پست
بالا نرود صدا ز یک دست
تا دست دگر نسازیش یار
نبود به صدا دهی سزاوار
جامی، غزلیات
عشق است و بس که در دو جهان جلوه می کند
گاه از لباس شاه و گه از کسوت گدا
یک صورت بر دو گونه همی آیدت به گوش
گاهی ندا همی نهیش نام و گه صدا
حکیم نزاری
غزلیات
فرو افتاد تشتِ نام و ننگم
ز بام گنبد این نیل گون آس
صدای عشقم از صندوق گردون
برآمد تا فتاد این مهره در تاس
قدسی مشهدی
صدای تیشه فرهاد بزم شیرین را
به از ترانه داوود و نغمه چنگ است
روزی گذرم بر وطن کوهکن افتاد
از تیشه هنوزش به دل سنگ صدا بود
کمال خجندی
غزلیات
گذشت از غم فرهاد سالها و هنوز
صدای ناله اش از کوه بیستون آید
حزین لاهیجی
ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد
در دام مانده باشد صیاد رفته باشد
امشب صدای تیشه از بیستون نیامد
شاید به خواب شیرین فرهاد رفته باشد
Comments